چشم هایت را می بندی که نبینی "چکهِ ریزانِ دیدِگانم" 

اما، چشمک می زنی با دیده پریشان وارت، به مبسم تلخ و حزینم! 

در وَهمی، که می بینی می خندد لبانم، من سخت پریشانم !

 

می مانی کنارم!؟اما، چگونه خواهم تو را، آن زمان که مفلس و تهیدستم !؟

 سوا باشم ز عشقت، به پریشان باشد قلب پاکت

امر به تبعید از خانه وهم و خیال کن که می دانم دل آزرده ای

مگر از ساز بی نوای روزگار، صدای ساز ما فقط غم بود؟

چه کنم؟  دلم عاشق بود

افلیج شده واژه دیگر از عجز 

وای که دیگر چه بر من گذشت

خدا داند و خدا داند.


محمدجلال ژاله چکهِ ریزانِ منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده ایران پارس فیلم همراه با آی تی من حرمک جلس جایی برای شاد بودن تخلیه چاه بداغی رویای عشق